لـبخنـــــــــد مــــــــــــــــاه
|
امشب دلم بدجور گرفت...
شکست....
له شد...
.
.
.
وقتی خانه ای را دید
که تا دیروز...ازچندروز مانده به محرم ،خیمه ی عزای سیدالشهدا را برپا میکردند وصدای «یا حسین» آن فضای کوچه را پر میکرد و امروز...
درست همانجا..همان خانه ی روبروی مسجد را میگویم!....
دیدم چادری زده اند.. و باندو ارکست و ...
واین صدای چیز دیگریست که تا آسمان میرود....
دیروز هیئتی بودو ...امشب جشنیست که زنان و مردانش همه باهم خواهر و برادرند!نه از غیرت حسینی خبریست و نه از حیای زینبی...
پ.ن:منطقشان هم اینست: عزا عزاست و عروسی،عروسی...کاش میفهمیدیم عاشورافقط عزانیست...درس زندگیست...خدا همه مان را هدایت کند
پ.ن2:«انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم » زمان بر عاشورا گذشت؛اکنون تو بنگر کدام سوی میدانی!
دردنوشت:برای مظلومیتتان خون هم گریه کنیم کم است ...دلم از این دنیا گرفته آقا جان...نمیایی ؟ کمی زودتر آقا...